پریروز داشتم له و لورده اینستا رو بالا و پایین میکردم .اینستای من این شکلیه .ده تا پیج کتابخوانی .ده تا روانشناس دو تا خیاط و یه چند تایی عروسک ساز و بقیه هم همه دوستای مجازی که میشناسم رو فالو کردم.

خوبی فالو کردن این جمع اینه که تو اینستای من هیچ وقت نه زله میاد نه کرونا اومده نه هواپیما سقوط میکنه .

روانشناسا کاملا سکوت میکنن و گاهی پست های مثبت مرتبط میزارن .کتابخوان ها در مورد چیزایی که سررشته ندارن خیلی حرف نمیزنن دوستامم بیشتر مصرف کننده ان تا تولید کننده.

نه اینکه واقعا خبری نباشه ها ولی خیلی جو شلوغ و بهم ریخته ای نیست.

بله داشتم میچرخیدم که پست مشاورم رو دیدم . نوشته بود کسایی که تله رها شدگی دارن و تله آسیب پذیری الان خیلی وحشت زده ان و از این چیزا.

۲۸ سال قبل توی همین روزا(چون خیلی کوچیک بودم هیچ مفهومی از تاریخ دقیق یادم نیست) به یه بچه ۷ ساله گفتن که مامانت داره میمیره.هیچ وقت چهره مامانم رو وقتی پیراهن صورتی گشاد تنشه و داره توی راهرو راه میره و تقلا میکنه نفس بکشه از ذهنم نرفت،این اولین باری بود که مامان رو انقدر بد حال دیدم ،بعد از اون بارها این اتفاق افتاد در حالی که مامان نمیتونست نفس بکشه بابا میبردش بیمارستان دو روز بستری میشد و برمیگشت خونه. دکترا میگفتن فشار زایمان باعث شده دریچه های قلبش گشاد شه.

و ما.

و من.

برای همیشه از دستش دادم ،همیشه نگرانش بودم ،به روش خودم ،همیشه حرفش رو گوش کردم ،هنوز هم حرفش رو گوش میکنم،خیلی کارا رو دوست نداشت و من هنوزم انجامش نمیدم.

فکر میکنم اینجا بود که تله آسیب پذیری من شکل گرفت .ترس از دست دادن توی وجودم ریشه کرد و حالا توی این روزا میترسم خواهر و پدر و برادر و فامیل و همسایه رو از دست بدم و اینجا بود که فهمیدم اگه میخوام اسیب نبینم باید محتاطانه دوست بدارم و مستقل دوست داشته باشم چرا که ممکنه از دست بدم.

یادم افتاد یه دختر ۸ ساله دو روز بیمارستان بستری شد و هیچکس تو دو روز پیشش نبود چون مامان با بوی بیمارستان حالش بد شد و تو بخش کودکان بابا رو راه نمیدادن .

اون بچه ۸ ساله صبح روز بعد صبحانه یه لیوان شیر گرفت و به بقیه نون و پنیر دادن و با خودش فکر کرد این یه تبعیضه چون قادر نبود جور دیگه ای فکر کنه و دکتری که با مهربانی باهاش رفتار کرد و باهاش شوخی کرد و مدتها دخترک بهش فکر میکرد چون تنها کسی بود که توی تنهایی خندوندش .وقتی پرستار با دو تا سرم اومد توی اتاق و بهش گفت باید دوباره بهش سرم بزنه زد زیر گریه و هیچوقت نگفت گریه میکنه چون دلش برای خونشون تنگ شده در عوض گفت دلش سرم نمیخواد نون و پنیر میخواد.

شاید این چیزا باعث شده اون دختر نقش بیمار رو دوست داشته باشه هر چند با تمام وجودش تلاش میکنه از این نقش بیاد بیرون . اما یه چیزی اونو توی این نقش نگه میداره .

یه چیزی که آزارش میده و این روزا اون دختر به کرونا فکر میکنه به خانواده اش به ترس به از دست دادن و امیدواره زودتر این فیلم ترسناک تموم بشه.

پ.ن:فیلم پدران و دختران رو ببینید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mark بتادین خدمات فنی برق مخابرات 365 انتخاب پادگان سید عبدالحمید انشائی نزاجا 02 فان بیست بهترین سایت سرگرمی ماينر و ارز ديجيتال Melika writes ♡مشکین پروف♡