یه روز عصر بود توی سالن جلسه داشتیم من و هشت تا دیگه از همکارام ، گوشی تلفن رو برداشتم و به پاتریک زنگ زدم که خودش رو برای جلسه برسونه .پاتریک کار هاشو نصفه و نیمه روی میزش رها کرد و خودش رو رسوند توی جلسه .

مانیتور رو روشن کردم و رو به جمع گفتم همکارای عزیز به مانیتور نگاه کنید میخوام فیلم هایی رو ببینید که تا حالا کسی جز من ندیده. 

و فیلم ها رو نشون دادم با افتخار سینه امو صاف کردم و لبخند زدم.

پاتریک بود داشت با یکی دیگه از همکارا حرف میزد. دو دقیقه بعد پاتریک بود داشت با گوشیش ور میرفت و باز پاتریک. بله میخواستم تحقیرش کنم میخواستم رام بشه میخواستم مطیع باشه .پاتریک خیلی باهوش بود و رام نمیشد .لبخند زدم و دیگران با نگاه های تحقیر آمیز بهش نیشخند میزدن.لذت میبردم تفریح خوبی بود.به تمام حاضرین اتاق گفتم که یک سوم حقوقشون رو کسر میکنم چون همه مثل پاتریکن.

 و این تبدیل شد به آخرین تفریح تمام عمرم.

پاتریک بلند شد و مانیتور رو کوبید توی سرم خون از بین ابروهام سر میخورد و روی دندون هام میریخت ، شوری خون با تلخی کامم مخلوط شده بود .کسی دیگه لبخند نمیزد پرده سیاهی جلوی صورتم باز شد. صورتک های ترسناک اومدن و زیر بغلم رو گرفتن دلقک های کوتوله و سیاه. فکر کنم مرده بودم و راهی جهنم شدم.

قاتل شماره۱۵ :کارمندم :پاتریک ،  علت مرگ: تحقیر، آلت قتاله:مانیتور


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حسام الدين شفيعيان اطلاعات مهاجرت Phillip مداد رنگی های یک بچه مدرسه ای فعالیتهای دبیرستان دوره اول علامه دهخدا 98-97 Chelsea Rick تهویه گستر راگا اندَر زِنامه کارآفرینی و راه اندازی کسب و کار